خانه ترجمه

خانه ترجمه

ترجمه های غلام مرادی
خانه ترجمه

خانه ترجمه

ترجمه های غلام مرادی

ترجمه شعر Elm Street

Elm Street

I am so happy to see the man who lives in the house on the corner
       sit on the porch with a guitar on his knee, one arm draped
            loosely, as if he patiently scans a vast repertoire, choosing

which song to play, or as if he has stopped mid-song
       to tighten a string, then decided to listen to Elm Street
            and compose a new song, notes his fingers will find and follow,

for Elm Street is a steep hill that draws skateboarders like a magnet,
       that makes drivers roll down the truck window and stick an elbow out.
            Elm Street has been here since before it had a name, dirt path

from hilltop to river. I am happy if the man is new to the guitar, pauses
       in the middle of the only song he knows, because he has lost his place
            or lost touch with the touch he has learned to imitate, late nights

in his attic-room rental, this middle-aged man who works second shift,
       home now for the night, which he will fill, perhaps, with song,
            or with stray notes that make song of the silence between them,

for sometimes song is beyond our reach, as found the art student
       who dutifully copied masterpieces until he saw his true gift: forgery.
            For a brief time, he built a life on copying Matisse,

for his simple line, unable to see that the line halted when the painter paused
       to look at his model. The line resumed with hesitance, a quaver
            the forger never could replicate, conceding,

I mastered his line, it was his pause I could not master—finally having seen
       that to see the model is to quaver in her presence, is to carry forward
            what little you can balance on the tip of the brush.

Silence, big silence that surrounds us, some of us dare to hear you.
       Tonight, I am happy it is the man on the corner, instead of me,
            who sits in your presence, and readies himself to play.

Suzanne Cleary

 

خیابان علم

بسی خرسندم که بینم مردی بر ایوانی اندر کاشانه ای

 به کناری جلوس کرده با گیتاری بر زانو، دستی

 بی قید بسته به دستمالی، گویی شکیبانه افزانه ای

 عظیم مداقه همی کند،

که کدامین ترانه بنوازد، یا گویی میان آهنگی

 بازایستاده که تارهای سازش تنگ کند،

 بعد دل بر آن داد که به خیابان علم جان

 گوش فرا دهد و ترانه ای نو در اندازد،

نت ها را انگشتان یابند و به قفا روند،

زانکه خیابان علم سراشیبی ست

 که چون آهنربایی اکسیت بوردها

 به خویش گیرد، که شوفرها از

شیشه ی کامیون برون اندازد آرنج بیرون کنند.

خیابان علم پیش از آنکه نامی بدارد این جا بوده

از کوه تا به رود همه گل و شل.

خرسندم اگر آن مرد گیتار را آشنایی نو باشد،

اندر میان تنها ترانه ای که می داند درنگ کند،

زانکه مقامش گم کرده یا گم کرده پرماس با

 پرماسی که آموخته تقلید آموخته. 

شبها تا دیر وقت اندر آن اتاق زیر شیروانی،

 این مرد میانسال که به شیفت دوم به کار است،

همی ماند که شاید پر کند خانه به ترانه یا نت ها

 که آهنگ سکوت درمیانشان تولد آید.

زانکه گاهی ترانه اندر ورای دست ماست

 آنگونه که تلمیذ با گماشت شناسی شاهکارها

 تقلید کند و هنر یابد تا آنکه دریابد هدیه

حقیقی خویش: جعل.

اندک زمانی، به تقلید ماتیس کفاف

 به دست همی آورد،

برای خط ساده اش، نیارست بیند که آن خط

 درنگ کرد آنگاه که نقاش در نگاه به مدل

 وی درنگ کرد. خط را متردد از سر گرفت،

صدایی که جعال هرگز نیارد تقلید کردن، تصدیق کرد،

این خط آموختم، درنگش بود که نیاموختم-

آخرالامر نتیجه حاصل آمد که دیدن مدل

 یعنی آواز دادن در حضورش، یعنی عرضه ی

 هر آنچه بر نوک بروش تعادل توان کردن 

سکوت، سکوت سختی که ما را محیط گشت،

 ما عده ای جرئت گوش دادن شما را یافتیم.

 امشب، خرسندم که

آن مرد است که در آن گوشه جلوس کرده نه من،

 او که در حضورتان است و مهیای نوازندگی ست.

شاعر: سوزانه کلیری

مترجم: غلام مرادی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد