Cairbre & Bres the Beautiful
for Delores
She'd had a long day, was sick
of the figures and the phone calls.
Tell me a story, she said.
"Bres the Beautiful,"
I said, "taxed them into poverty, into
misery. Nobles chopped wood, built stone walls.
Aristocratic hands blistered and calloused.
A cold rain lashed Tara. The poets refused to sing."
"I need a drink," she said and I got her one.
"Cairbre stared at three dry cakes
on a cracked plate. In verse he
cursed the king. The chieftans
and their
artisans shaped Nuada
a new arm, silver, joint to joint, sinew to sinew,
with charred rushes to heal the old
wound."
She rubbed her knee,
the one she had fallen on at the beach.
"Thus," I said, "the land was made whole again.
Bres the
Beautiful took fright, fled.
And then, guess what?" ''And then,"
she said,
yawning,
"the poets sang."
کایربره و برس زیبا
تقدیم به دلورِس
او را روزی دراز و ملالت بار برگذشت،
آزرده ز مردمان و تماسهاشان.
گفت: «از برایم قصه ای گوی.»
گفتم: «برس زیبا به خراج نشاند
ایشان به خاک سیه فقر و فلاکت.
نجیب زادگان جنگلان ببریدند و
باروها ز سنگ بنا بساختند.
دستان اشرافیان تاول بزد و
پینه ببست. بارانی سرد شلاق
بر قفای تارا نواخت. چکامه سرایان
ز سرودن باز استادند.»
گفت: «مرا جرعه ای حاجت است.»
حاجت اجابت کردم.
«کایربره به سه کیک خشکیده بر
بشقابی ترکیده خیره ماند. شاه را
به نفرین های شعرگونه منعم ساخت.
سر قبایل و افزارمندهاشان نوادا را
بازویی نو ساختند، سیمین، بند به بند،
رگ به رگ ز نی بوریای سوخته تا زخم
پیشین را مرهمی باشد.»
زانوش بسود، هر آن زانو که به آن بر
ساحل افتاد.
گفتم: «چنین بود که باری دگر زمین
یگانه بشد. برس زیبا بهراسید و گریخت.
و حال به گمان تو باقی چه شد؟»
دهن دره کرد و گفت: «چکامه سرایان
سرودن آغازیدند.»
سروده: رون اسمیث
مترجم: غلام مرادی