خانه ترجمه

خانه ترجمه

ترجمه های غلام مرادی
خانه ترجمه

خانه ترجمه

ترجمه های غلام مرادی

داستان کوتاه "ده ت ئازه و"

دهت ئازهو (1920)

نوسهر: کاترین مهنسفیلد

وهرگیر: قولام مورادی

 

ده‌تهکهی خانم رادیک وهئهو شهوی کهووه، ئهو گوپڴهل گوڵ خستڴه، چهوڴهل کهوو کهوو وه و گیس هۆل لهبان سهر بهسیاڴیوه که چما تواست وهپی بال بگریوه، وهتی تازه له ئی ئاسمانڴ روشنه کهفتڴه خوار. برای ادامه و دانلود روی عنوان کلیک کنید!

داستان کوتاه "خانگ منالانه"

خانگ مناڵانه (1921)

نویسینه: کاترین مه‌نسفیلد

وه‌رگیر: قولام مورادی

 

خانم های ئهرا مودهتێک چۊه لاێ خانم بورنڵ. وهختێ هاتوه شار یه خانڴ مناڵانه ئه‌ڕا مناڵهکانێ ههنارد. ئهو خانڴ مناڵانه ئهوقهره گهورا بۊ که گارێچیهکه و پهت بردنه‌ێ ناو ههسار و لهوره نانهێ بان دو سونۊق چویین له سۊک دهر مالهکه. روی لینک عنوان بالا کلیک و دانلود کنید

داستان کوتاه "په خشه"


په خشه (1922)

نوویسینه: کاترین مه نسفیلد

وه‌رگیر: قولام مورادی

 

پیره پیاڴیک وه ناو ئاخاێ وودی فیلد وه ده‌نڴ نازکیکوه وه‌ت، "بان ئی سه‌نده لیه چو خوه‌شه!" له ناو یه سه‌نده‌لی گه‌ورا، قایشین سهوز له‌لاێ ده‌س میزِ سه‌روکِ رفیقێ، جور منالێک له‌ناو هه‌لورکی‌وه سه‌ره‌نج بگرێ، سه‌ره‌نج گرد. قسه‌ێ ته‌مام بۊ؛ دی وختێ بۊ بچۊ به‌لام دلێ نه‌وی بچوت... برای خواندن بقیه داستان روی عنوان بالا کلیک و دانلود کنید 

داستان کوتاه "حمام ترکی"

حمام ترکی  (1913)

نویسنده: کاترین منسفیلد

مترجم: غلام مرادی

 

صندوق دار بلیط صورتی رنگی را به من داد و گفت: «طبقه سوم-سمت چپ.»

«یک دقیقه صبر کن لطفاً، زنگ زدم آسانسور بیاد.»

هنگامی که در آن سالن طلایی و قرمز رنگ راه می رفت، دامن ساتینی سیاه رنگ او غیژغیز می کرد. در میان نخلهای مصنوعی ایستاد، موهای نارنجی براق او ریخته بود روی صورت بزک کرده و گردن سفیدش-صورتش درست مثل قارچی بود که از تنه سیاه و ضخیم درختی بیرون زده باشد. پشت سر هم زنگ زد...

داستان کوتاه "تغییر عقیده"

تغییر عقیده (1911)

نویسنده: کاترین منسفیلد

مترجم: غلام مرادی

 

زن صاحبخانه در زد.

ویولا گفت: «بیا تو.»

زن صاحبخانه در حالی که پاکت سبز رنگی را با گوشه پیشبند رنگ و رو رفته اش گرفته بود، گفت: «نامه داری، یه نامه سفارشی.»

ویولا در حالی که زانو زده بود و داشت آتش بخاری چوبی کوچکش را زیر و رو می کرد، دستش را دراز کرد و پرسید: «باید جوابش را هم بدهم؟»...

داستان کوتاه "افشاگری"


افشاگری (1920)

نویسنده: کاترین منسفیلد

مترجم: غلام مرادی

 

مونیکا تایرل از ساعت هشت صبح تا یازده و نیم شب از درد اعصاب رنج می برد، آنقدر اذیت می شد که هر ثانیه برایش یک سال بود. کاری نمی توانست بکند. می گفت: «شاید اگر ده سال جوانتر بودم. . . .». ولی حالا که سی و سه ساله است، فقط می تواند به یاد آن روزها بیافتد، با چشمان حسرت کودکانه بگوید: «بله، به خاطر دارم که چگونه بیست سال پیش...» یا دختر خانم ها (دختران واقعی) با اندامهای زیبا و حرکات دلربا را که در رستوران در کنار آنها نشسته بودند به رالف نشان دهد. «شاید اگر ده سال جوانتر بودم...»