خانه ترجمه

خانه ترجمه

ترجمه های غلام مرادی
خانه ترجمه

خانه ترجمه

ترجمه های غلام مرادی

در وصف یوگا

 

گر در طلب صحت جسم و جانی

مبادا ز یوگا غافل بمانی

هر که یوگا را کند ورزش خویش

هرگز نشود از کرده ی خود پریش

وآن که در عمر یوگا را نگیرد به پیش

کند ریشه خویش به تیشه ریش ریش

گر جوانی، گر میانسال، گر پیری

وای اگر این هنر را دست کم گیری

روز پیری می شوی همچو پنیر

گر باشی بی نصیب از این بی نظیر

مردمان گر مدام آشفته و پریشند

غرقه در گرفتاریهای خویشند

وآن کسان که شاد و خندانند

در یوگا کردن چو مرتاضانند

انسانها پریش و یوگی ها قبراق

ندانم چه گویم به انسان اوراق

 

 

ترجمه You Will Come to Me across the Desert

ز ره صحرا سویم می آیی

این جا هر جا

به دنبالت گشتم

گفتمت آن گاه که گرفتمت

که نیک بنگری.

هرگز قند نخوری

تا که من زیم و نفس کشم.

گفتمت که تو را دوست دارم

بیش از سرزمین خفاش ها در کارلسبد

گفتمت که ضد آفتاب فراموشت نشود.

گفتمت گر آسیبی ببنی می میرم

گفتمت "خوب" اکنون کجایی؟

بازگو گر می شوم نزدیکت

بسان گرم، گرمتر

گفتمت دوست می دارم تن ریزت، تن درشتت

هستند تن ها که نجاتمان دهند.

گفتمت بنگر، رد گزش، یک لکه.

من مهیای نجاتم.

و مبادا شود کلاه و روپوش بلند فراموشت

گفتمت بیوه بودن شرم نیست.

گفتمت معنی سایبان له یا علیه آفتاب بودن است.

روزگاری مرا خواهری بود، مرد

و این جا ناقوس های کلیسا 6:30 تا 7

پیوسته می نوازند

گفتمت حسرت نخورم گر همین دم بمیرم

کاش دانستنم نکند کاسه دیده ی مرا لبریز اشک

گفتمت یافته ام دگر کسی تو کجایی؟

آن جا را پا نگذار، کاکتوس ها پرمخاطره اند.

مرا واثق باش ، میمیری.

گفتمت جیل را یارا هست خوش و خرم زیستنمان

رهنمون باشد و آسمان فراخ تر از گاهی ست

اقیانوس ها را گذشتیم

باز خواندم سمفونی لو رایدر

گفتمت گر هم اکنون به خانه باز آیی

نبینی رنجی.

تو را مفتی اُلی اُلی خواندم.

مترجم: غلام مرادی

ترجمه شعر Gratified desire

رغبتی شیرین

چون کاشانه ز دست همسرت ترک گفتی

اندک خنده ای از سر بذله های تکراری،

نه بر در و دیوار و گرد و غبار،

که بر زوجت،

کار شاقی نیست.

کیست که نکند تحسین توش تابان عشقبازی زن و

همراهی اش؟

صفات گرمی دیرینه اش؟

آری انکار هست،

لیک زن می سوزد،

آنقدر که کاشانه به آتش کشد

 شاعر: ربکا اوکرنت

مترجم: غلام مرادی

ترجمه شعر Nineteen eighty three

هزار و نهصد و هشتاد و سه

بسی کودن تر از دوستان من رفقای پدر و مادرمند.

یکی گم کرده پلاک خودروش، با نام جو،

قدم زنان روزی پلاکی دگر یافت به راه.

زوزه از سر خوشی برآورد که پلاک

دارد دو حرف مشترک با پلاکش،

به دست گرفتش و به خانه رفت دوان دوان،

با نوار چسبی سیه فام کرد عدد هفت را هشت

و الا آخر،

نخورَد گول آن، کسی به قطع یقین.

نگذشت هفته ای بیش که پلیس کنارش زد،

جریمه اش کرد و گفتش که تواند بازداردش.

بود به سن چهل و موهایش جو گندمی،

که معناش به زعمم گذرش از نیمه ی عمر بود،

بودم به سال سیزده و بر آن ایده ام که دنیا هست

پر از پلیس.

شاعر: گراهام فوست

مترجم: غلام مرادی