زن صاحبخانه در زد.
ویولا گفت: «بیا تو.»
زن صاحبخانه در حالی که پاکت سبز رنگی را با گوشه پیشبند رنگ و رو رفته اش گرفته بود، گفت: «نامه داری، یه نامه سفارشی.»
ویولا در حالی که زانو زده بود و داشت آتش بخاری چوبی کوچکش را زیر و رو می کرد، دستش را دراز کرد و پرسید: «باید جوابش را هم بدهم؟»...