Bedouin of the London Evening
Ten years in your cafés and your bedrooms
Great city, filled with wind and dust!
Bedouin of the
London evening,
On the way to a restaurant my youth was lost.
And like a
medium who falls into a trance
So deep, she can be scratched to death
By her Familiar—at its leisure!
I have lain rotting in a dressing-gown
While being savaged (horribly) by wasted youth.
I have been
young too long, and in a dressing-gown
My private modern life has gone to waste.
بادیه نشین شبهای لندن
ده سال اندر سرای و کافه هایت
ای کلان شهر، مالامال غبار و باد!
بادیه نشین شبهای لنددن،
از دست بشد روزگاز شبابم
به زیان اندر ره رستورانی.
و همچون ناخوشی فرو شده به
خلسه ای عظیم، اندر تن آسایی
به چنگ آشنایی تا مرگ تواند خاریدن!
فتاده به بستر اندر جامه ی خواب پوسم
آن گاه که اندیشه ی شباب رفته
سخت دیوانه ام کند.
شبابم دیر پایید و در جامه خوابی
عمر متمدن خویش به باد شد.
سروده ی: روزماری تونکس
ترجمه ی: غلام مرادی