This, Too, Shall Be a Place of Gathering
Then one day we will find ourselves
standing near a river
the
sound of purling water
reminding us of our first incitements.
Yellow
leaves will wreath us
like small vanishing suns.
A crowd on the far bank
will gather, their scarves furled,
their
hats pulled tightly on,
waiting to return to their own entanglements.
There will be no flourishes, no twittering birds
or wind thrumming in the reeds.
At
the edge of the woods
we will stand as shyly
as
animals about to enter
their last astonishment.
Someone
will be speaking of love
and the words will be falling
like
seed-shells into the river
and in different tongues.
And the river will be moving
with no memory of our bodies
or
how often we knelt by its side
with open mouths.
این جا نیز بایستی مکانی از
برای گرد هم آمدن باشد
سپس روزی ما خواهیم یافت خویش
ایستاده بر
لب رودخانه ای
آواز آب خروشان اندازد ما را
به یاد هیجانات نخستین.
برگ های زرد چون خورشیدان
کوچک در حال
غروب گرد ما پیچند
جمعی گرد خواهند آمدن بر ساحل
دوردست، شالهاشان
همی پیچند،
کلاه هاشان تنگ به سر کشند،
در انتظار بازگشت به گرفتاریهای
خویش اند
نه جلوه ای خواهد بود، نه مرغ
آوازه خوانی
یا بادی که در نیزار بدمد
بر حاشیه ی جنگل همی مانیم
بیمناک چون حیوانی
که مترصد درآمدن به سرگشتگی
پسین خویش
است
کسی دم از عشق خواهد زدن
و واژه ها فروریزند
چون دانه ی صدف به رودخانه
و به زفانان گونه گون
و رودخانه همی رود بی آن که
یادی کند از
اجساد ما
و چند ما با دهانان با بر لبش زانو زدیم