Instructions for Modern Graffiti
Dropping bombs has lost
its thrill. The city's cleaned up and
carried you out, wiped down
its
blemished memory. Done
climbing walls, you'll travel
underground. Wear an orange vest
so you
don't get caught.
You won't be spared
these visions. Rats scatter. Trash fire.
Heartspray, stain the halls.
In the
morning, your life
skips by, too fast
to know.
You will be erased
before long: fresh paint,
an empty plate.
Your eyes stung
by the
natural light.
Whether or not
you exist, you did
exist.
When questioned, you'll stick
to the story: alive without permission,
rusting away in the sun.
تعلیماتی چند در
نسق نو تحریر بر دیواران
دگر
نیست ز بمب هراسی.
پاک گردیده شهر و مبری ز وجودتان،
برده
ز یاد ویرانی ها
گشته دیوارها رفیع و سفرها کنند به زیر
زمین
بپوش کمربندی نارنجی که نگردی گرفتار
دیده از این مناظر پوشیده نتوانی کرد
رژه موشها. بوته های آتش.
پاشش خون دلها دیوارها رنگین کند به صبح،
عمر
در گذرد، زودتر از آن که خیال کنی
نیست گردی زود:
رنگی تازه، بشقابی تهی.
دیدگانت
گزیده به نور طبیعت چه بوده یا نبوده ای
روز محشر، قصه ات این است: زیستی بی
اجازه،
زیر آفتاب پوسیدی.
شاعر: کامیل رانکین
مترجم: غلام مرادی