This Being Still
i.
With the dog's head on my foot,
asleep,
it seems wrong to move.
She is getting old, doddery,
walks into doors and stumbles off kerbs,
feels her way by the edge of my voice.
I have brought her to an island
of cropped light and few words,
her silence just as diffuse as my own.
She keeps close into me.
It is a small gift to the world,
I reckon, this our being still.
ii.
In no time, at the clatter of a
winter bird
or my book falling or the heat kicking in,
she will rise to the surface
of the last of day
and I will meet her milky gaze
to wonder what I wanted
to begin with.
این سکوت
پایم را تکانیدن نه صواب است
زانکه سگی سر بر بالین پایم نهاده و خواب است
سنه ها پشت سر نهاده و تن داده به لرزه
به درگاه ها چون می شود در
تلوتلو خورد ز سنگینی سر
گیرد دست صدای مرا و
گذرگاه یابد و گیرد به بر
آورده ام وی را به جزیره ای
از نور برچیده و چند واژه
سکوتش افشانده تر از سکوت خودم
تنگاتنگم نشسته
اندیشم صلتی است تقدیم به عالم
این سکوت ما.
هیچ گاه از صدای پرنده ای زمستانی
یا افتادن کتابی یا خزش گرما به درون
به سطح پایان روز بر نمی آید
و من دیده بر نگاه شیری اش می دوزم
تا بینم از کجا می خواستم بیاغازم.
شاعر: ونا گرورک
مترجم غلام مرادی