I'll fashion a rope. I'll make me teeth
to catch the rope, I'll make me a tongue.
I'll weave a rope of single strands
of streetlight, moonlight, light
of any kind that's yellow and opaque
and falls across the pillow like hair.
I'll fashion a rope and hang it up
like tinsel in my bare, white room.
I'll make me fingers like bobbins
to spool my blood. I'll make me nails
to pull apart the filaments to find
my source, the cradle I came from once
outside of me, beneath the vein, the vessel
of threads I am, unraveling, a skein.
مرده ریگ
می بافم رسنی. می سازم بهر
گرفتنش از آن خویش دندانهایی
رسنی می بافم ز لیف لیف تارهای
پرتو شهر، پرتو ماه و پرتوی ز هر جنس
زرد و کدر و به مثال زلف ز مخده فرو ریزد
رسنی می بافم و چو نقده
بر دارش کنم به سرای سپید برهنه ام
بهر خویش انگشتانی سازم به مثال ماسوره
که خونم بپیچاند. بهر خویش ناخنانی سازم
که رشته ها پنبه کند و بنیادم بنماید،
گهواره ای روزی زآن بدر آمده ام به خویش
زیر رگ، آوند رشته هایم، کلافی می گشایم.
شاعر: لورا بایلنوک
مترجم: مرادی
سلام
ممکنه اصل شعرو هم بذارید؟
ok
ممنونم