صندوق دار بلیط صورتی رنگی را به من داد و گفت: «طبقه سوم-سمت چپ.»
«یک دقیقه صبر کن لطفاً، زنگ زدم آسانسور بیاد.»
هنگامی که در آن سالن طلایی و قرمز رنگ راه می رفت، دامن ساتینی سیاه رنگ او غیژغیز می کرد. در میان نخلهای مصنوعی ایستاد، موهای نارنجی براق او ریخته بود روی صورت بزک کرده و گردن سفیدش-صورتش درست مثل قارچی بود که از تنه سیاه و ضخیم درختی بیرون زده باشد. پشت سر هم زنگ زد...